شهریور ۲۱، ۱۳۸۷

پلی تکنیک تهران، قسمت پنجم

قصه به آنجا رسید که بعد از تعطیلی نوروز، دوستان کم‌کمک باز می‌گردند از شهرشان... اینک ادامه داستان، هرچند با دو ماهی تأخیر. پوستم را کنده‌اند در این دو ماه که چرا نمی‌رسد قسمت پنجم، باعث خوشحالی است، چرا پنهان کنم

از دفتر خاطرات، جمعه 20 فروردین
دانشکده کم‌کم رنگ همیشگی را می‌گیرد. بیشتر بچه‌های شهرستانی برگشته‌اند و فعالیتی مجدد دیده می‌شود.دوشنبه آینده امتحان نیم ترم فیزیک دارم و دو هفته دیگر امتحان استاتیک. غمی بر دلم نشسته سنگین. عجب داستانی است این غروب جمعه. با دوستانت باشی یا تنها، کاری داشته باشی یا بی‌کار، فرق نمی‌کند، دل می‌گیرد بدجور. تصور می‌کردم من این طورم، تا فهمیدم همه چنینند، با درجاتی


باری، از قلم افتاد مسعود جمالی، نازنین دوستی که مکانیکی است، برادر شوهر خواهرم، یک سالی هم بالاتر. سنتورزنی جدی است، مثل استاد پایور چابک و خوش تکنیک

می‌رسیم به آخر ترم دوم... در اواسط تیرماه گرما هلاک می‌کند و فشار درس و امتحان بیداد. از همین روزهاست که عصری امتحان ریاضی دو داریم. از صبح خوانده‌ایم مثل... مثل بچه‌های خوب! بعد از ناهار جلوی سلف سرویس کنار حوض بزرگ نشسته‌ایم. مرضی به جان می‌افتد، به مرتضی می‌گویم چند می‌گیری بپری در آب. می‌گوید بیست تومن. می‌گویم زیاد است، ده تومن می‌دهم. دوستی دیگر، خاطرم نیست که بود، می‌گوید من می‌پرم! ده تومن را می‌گیرد و شیرجه‌ای جانانه می‌زند در آب نیم متری حوض، که تمیز است از بختش. بیرون که می‌آید، مثل این که تازه می‌فهمد کجاست و چه کرده، دست مرتضی را می‌گیرد و کشان به وسط حوض می‌برد. پس می‌بینم هوا را، از مهلکه می‌گریزم. ولی آن روز هر که از آن حوالی رد می‌شود سرنوشتی محتوم دارد، خیس می‌شود از سر تا پا! چه قصه‌ها که نمی‌سازند بعدها کسانی که بی‌خبرند از اصل ماجرا. معروف‌ترین قصه آن که صنفی‌ها خطاکردگان را آن روز به حوض پرت می‌کرده‌اند! هنوز می‌شنوم این روایت را بعد از سی ودو سال

از دفتر خاطرات، شنبه 28 فروردین
پریشب در بیمارستان آریا پسرکی نازمتولد شد که عنوان دایی بر من گذاشت! بر اساس سندی رسمی که امروز من و پدرش از دفتر ثبت احوال گرفتیم، نامش آقای برانوش جمالی شد. آن شب، درست در لحظاتی که برانوش تلاش می‌کرد به دنیای هستی ورود کند، پرستاران مجاور اتاق زایمان نواری گذاشته بودند با صدای بلند، ستار می‌خواند: مرا زیباپرستی، داده عشق و زاده مستی، رنج هستی برده از یادم


هنوز خیلی زود است بدانم، هجده سال بعد آقای برانوش جمالی در تصادفی رنج هستی را از یاد می‌برد. درست شبی که تلفنی از من می‌خواهد فردا روزش در انتخاب رشته‌های کنکور کمک کنم. بماند

از دفتر خاطرات، سه‌شنبه 18 خرداد
ماه پیش ارکستر مجلسی اشتوتگارت با رهبر نامدارش کارل مونشینگر در تالار رودکی برنامه داشت. به کلی فرق داشت اجرا با آنچه در صفحه‌هاشان شنیده‌ام. خیلی ضعیف بود کارشان. سرخورده شدم
چند روز بعد هم، جمعه دهم اردیبهشت، یازده صبح، امین‌الله حسین با گروه باله فرانسوی همراهش باله شهرزاد را روی صحنه برد. فوق‌العاده بود. قرهای ریزی که بالرین فرانسوی با راپسودی ایرانی نمره 2 در چهارگاه می‌داد مو راست می‌کرد از افتخار و شعف
پس فردا ارکستر مجلسی تولوز فرانسه برنامه خواهد داشت. هفته دیگر هم آخرین برنامه ارکستر سنفونیک در این فصل خواهد بود که تکنواز آن ویولنیست افسانه‌ای، روجیرو ریچی است


برای ترم تابستانی شش واحد درس می‌گیرم، ریاضی سه و روانشناسی. ریاضی را شمس نامی درس می‌دهد، همیشه سیگاری بر لب دارد و با ابرویی بالا انداخته نگاهت می‌کند، با ظن! روانشناسی را دوست دارم. کتاب نورمن ال مان را مهربان معلمی درس می‌دهد که نامش نیست در خانه حافظه. از معدود درسهاست که آخر ترم صد می‌گیرم از صد

برادر مهرداد قادری که از ابواب جمعی هماست، برای من و مهرداد کارت می‌گیرد برای باشگاه هما. هفته‌ای دو سه روز با هم می‌رویم، یک ساعتی شنا می‌کنیم و بعد معلم تنیس مهرداد می‌شوم. خیلی زود یلی می‌شود. حریفی می‌شود قدر

در چشمی بر هم زدن، تابستان تمام می‌شود. به یمن گذراندن ریاضی سه در تابستان، که پیش درس کامپیوتر است، این درس را می‌گیرم با دکتر پایافر. با آلگوریتم شروع می‌کند، و فلوچارت و بعد برنامه‌نویسی فورترن. بهترین تمرین این مبحث هم، همیشه بوده و همیشه خواهد بود، تهیه فلوچارت و نوشتن برنامه برای حل معادله درجه دوم. بعد از کلاس به مرکز محاسبات می‌رویم و کارتهای ورودی آی.بی.ام 370 را پانچ می‌کنیم. بعد آنالیز عددی هم به درس اضافه می‌شود که خود بهترین خوراک برنامه‌نویسی است. این هم از درسهایی است که نمره عالی می‌گیرم. دکتر پایافر اسمم را به مرکز محاسبات می‌دهد برای کار نیمه وقت، در واقع دو سه ساعت در هفته

اقتصاد مهندسی، نقشه کشی ساختمان، دینامیک و زبان 203 الباقی درسها هستند. و البته استاتیک، که این بار با دکتر امیرصدری می‌گیرم. این دکتر امیرصدری همان است که در البرز ترسیمی ورقومی درسمان می‌داد. چندان به دل نمی‌نشیند، تغییر گروه می‌دهم و باز با مهندس اشتری می‌گیرم. دینامیک را جوانی درس می‌دهد تازه از فرنگ برگشته، دکتر خویی نام، دوست می‌شویم و تا مدتها می‌مانیم. بعدتر در رسیتالم هم حاضر می‌شود با لطف. این رسیتال هم قصه‌ای است برای خود. بماند برای قسمت بعد

پلی تکنیک تهران، قسمت چهارم
پلی تکنیک تهران، قسمت ششم

۲ نظر:

  1. كاملن اتفاقي وبلاگ شما رو البته اوني كه انگليسي بود رو پيدا كردم ، در مورد
    Albert Ketelbey
    مطلبي نوشته بودين . خلاصه خيلي برام جالب بود وبلاگتون .اگر موافق باشين شما رو به ليست وبلاگايي كه سر مي زنم اضافه كنم .
    مي تونين به وبلاگ من سر بزنين و اگه دوس داشتين تو يه كامنت جوابتونو برام بزارين .به هر حال من بازم به شما سر مي زنم .



    http://naan-va-sharab.blogspot.com/

    لي لي

    پاسخحذف
  2. Bavam nemishe, ke man va shoma chegahdar adame moshtarak mishnasim, ba in hame ekhtelafe sen, Dr.Khoei ro mishnasam, Koli az adamhai motafavet azash khatere shendiam, va be nazaram ketabhash az behtarinhast to farsi, ...baram jaleb eke shmoma javanihashoo didin...

    Zahra

    پاسخحذف

Free counter and web stats