مرداد ۱۱، ۱۳۸۹

نمایش‌نامه طنز

جوانکی که با بنده سر مزاح دارد، بی‌کار است طفلک گویا، منتظر است مطلبی از من منتشر شود در نشریه هارمونی تاک، بپرد وسط و کامنتی بگذارد، خودش را مطرح کند باربط یا بی‌ربط. عیب ندارد، جوان است و جویای نام

این بار مثل همه کم‌مایگان از بزرگ‌تر از خود مایه گذاشته، برای این که بگوید موسیقی کلاسیک جایی در بین مردم ندارد، نقلی کرده قولی را از بزرگان موسیقی، به این مضمون که "... در آن زمان ما دانشجو بودیم و برای اجرای هر کنسرت حتما در تالار وحدت حضور داشتیم. در یکی از کنسرتها، من دربین برنامه سالن را ترک کردم، بیرون از تالار هوا تاریک بود، زنی همراه با دو بچه که مشخص بود از قریه ای یا جایی دور آمده بود، با حسرتی عجیب به ساختمان تالار نگاه می کرد. تا مرا دید، پشت یک درخت پنهان شد. احساس حقارتی دراین جریان نهفته بود که من باخود گفتم این موسیقی در جامعه ما به هیچ وجه جایگاه مردمی ندارد..." پاسخش دادم همان جا، ببینید اگر حوصله داشتید. اما این کامنت فکاهی سوژه‌ام داد برای یک مطلب طنز بعد از سالها که ننوشته‌ام. گفت که چشم آهو رغبت صید می‌آورد در صیاد. نمایش‌نامه‌ای راست شد بر قلم، کوتاه

نمایشنامه ناموسی در دو پرده
آرتیستها: بابک، نادر، زن رهگذر، دون ژوزه، کارمن، گروه کر
تهران، قرن بیستم میلادی
رژیسور فاریا پیربازاری

پرده اول
شب، داخلی

پرده بالا می‌رود. تماشاخانه‌ای دیده می‌شود که بر صحنه‌اش اپرایی در حال اجراست

دون ژوزه: این کارخانه سیگار برایت کار نخواهد ‌شد ای کارمنسیتا. بیا با هم فرار کنیم دردت به جانم

کارمن: با بزرگ‌تر از تو نرفتم، تو که گروهبانی بیشتر نیستی جوجه

ناگهان در صف تماشاچیان یک نفر از جا می‌جهد

نادر: بابک! دیگر نمی‌توانم تحمل کنم. گفتم این همه چایی به نافم نبند پسر، وسط نمایش کار خراب می‌شود. گوش نکردی... ببخشید... ببخشید

با زحمت از جلوی تماشاگران رد می‌شود. فشار آن قدر زیاد شده که چشمش جایی را نمی‌بیند. از تالار بیرون می‌دود

سوت و کف تماشاچیان... پرده می‌افتد

پرده دوم
شب، خارجی

پرده بالا می‌رود. در تاریکای زلال خیابان ارفع، نادر با چشمهای از حدفه بیرون زده می‌پرد وسط خیابان

نادر: آه چه می‌بینم... این چنرنتولاست با آن دو طفل معصوم. پنهان نشو سیاهی

رعد می‌غرد و برق می‌زند

نادر: بابک کجایی تا ببینی که این موسیقی مردمی نیست

گروه کر: چرا نیست؟... چرا نیست

نادر: مگر نمی‌بینید این زن را که از قریه آمده

بابک: اوف بر تو ای موسیقی کلاسیک... اوف بر تو ای اپرا... تویی که قریه آفریدی... تویی که فقر آفریدی

زن ناشناس پشت درخت پنهان می‌شود

زن رهگذر: بچه‌ها فرار کنیم، این مرد تعادل درستی ندارد. گفتیم از اینجا به شاهرضا برویم برایتان کت وشلوار بخرم... اسیر این مرد شده‌ایم... برویم... برویم

گروه کر: برویم... برویم

نادر: این موسیقی مردمی نیست... این موسیقی مردمی نیست

گروه کر: برویم... برویم

پرده می‌افتد

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

Free counter and web stats