آن وقتها که پلیتکنیکی بودیم، هر کسی دندانهها را به نوعی میگذراند. غالبا ساعتهای کلاسها طوری بود که بین آنها فاصله میافتاد. مثلا هشت تا ده صبح یک کلاس بود و بعد، از یک تا چهار مثلا کلاسی دیگر. این فاصله خالی بین ده صبح تا یک بعدازظهر را دندانه میگفتیم. باری، میگفتم، هر کسی دندانهها را با کاری پر میکرد. یکی به کتابخانه میرفت و درس میخواند، بی ترس از شائبه خرخوان خوانده شدن! دیگری به ورزش میپرداخت، یا به سینما میرفت، یا فقط با جمعی از دوستان همکلاسی و احتمالا با یکی از بچهها که ماشین داشت به گردش میرفت
دندانههای من اغلب در فروشگاه بتهوون میگذشت، به خصوص اوایل ماه که سیصد تومان کمک هزینه تحصیلی از امور دانشجویی میرسید، که بهترین مصرفش خریدن صفحه بود، صفحهای چهل وپنج تومان، آن موقع... بالای پلیتکنیک کوچه رشت بود که به خیابان پهلوی راه داشت. آن را میگرفتم و به پهلوی میرسیدم، دیگر راهی نبود، صد متر پایینتر فروشگاه بتهوون بود
وارد فروشگاه که میشدی، همکف پر بود از دوستداران موسیقی پاپ، غلغلهای بود، باید منتظر میشدی تا راهی به صف اول پیدا کنی و صفحه مورد نظرت را بخواهی. اما اگر بی توجه به این هیاهو به سمت چپ میرفتی و از طریق پلکانی عریض راهی اشکوب فوقانی میشدی، که به موسیقی کلاسیک اختصاص داشت، به دنیایی دیگر میرسیدی. برای من مثل سرزمین عجایب بود. قدم که به این طبقه میگذاشتی، از دنیا و مافیها فاصله میگرفتی. یک روز درامد کنسرتوی اپوس پانزده برامس طنین افکن بود در آن سالن، و روز دیگر برنجیهای بم، دیزیرائه فیناله فنتستیک برلیوز را فریاد میزدند. چهار گرامافون دوئال بود، هر صفحهای که میخواستی میتوانستی با آنها گوش دهی، حداقل قسمتی را. این گرامها به شش بلندگوی غول پیکر وصل بودند، و البته تعدادی زیاد هدفون. آن کنسرتو پیانوی رمینور برامس که گفتم، برای این بود که هرگز از خاطرم نمیرود که روزی با من چه کرد. هر جا اجرایی از این کنسرتو میبینم امتحان میکنم شاید آن طعم را بازیابم که زیر دندان مانده سی وچند سال، نمیشود. آن اجرا از آرتور روبنشتاین بود با باتون اریک لاینزدورف، ارکستر را یادم نیست
دندانههای من اغلب در فروشگاه بتهوون میگذشت، به خصوص اوایل ماه که سیصد تومان کمک هزینه تحصیلی از امور دانشجویی میرسید، که بهترین مصرفش خریدن صفحه بود، صفحهای چهل وپنج تومان، آن موقع... بالای پلیتکنیک کوچه رشت بود که به خیابان پهلوی راه داشت. آن را میگرفتم و به پهلوی میرسیدم، دیگر راهی نبود، صد متر پایینتر فروشگاه بتهوون بود
وارد فروشگاه که میشدی، همکف پر بود از دوستداران موسیقی پاپ، غلغلهای بود، باید منتظر میشدی تا راهی به صف اول پیدا کنی و صفحه مورد نظرت را بخواهی. اما اگر بی توجه به این هیاهو به سمت چپ میرفتی و از طریق پلکانی عریض راهی اشکوب فوقانی میشدی، که به موسیقی کلاسیک اختصاص داشت، به دنیایی دیگر میرسیدی. برای من مثل سرزمین عجایب بود. قدم که به این طبقه میگذاشتی، از دنیا و مافیها فاصله میگرفتی. یک روز درامد کنسرتوی اپوس پانزده برامس طنین افکن بود در آن سالن، و روز دیگر برنجیهای بم، دیزیرائه فیناله فنتستیک برلیوز را فریاد میزدند. چهار گرامافون دوئال بود، هر صفحهای که میخواستی میتوانستی با آنها گوش دهی، حداقل قسمتی را. این گرامها به شش بلندگوی غول پیکر وصل بودند، و البته تعدادی زیاد هدفون. آن کنسرتو پیانوی رمینور برامس که گفتم، برای این بود که هرگز از خاطرم نمیرود که روزی با من چه کرد. هر جا اجرایی از این کنسرتو میبینم امتحان میکنم شاید آن طعم را بازیابم که زیر دندان مانده سی وچند سال، نمیشود. آن اجرا از آرتور روبنشتاین بود با باتون اریک لاینزدورف، ارکستر را یادم نیست
امروز باری دیگر طنین آن صدا به گوشم رسید، وقتی خواندم فروشگاه بتهوون با مشکل مالی تعطیل شد... افسوس
خبر را كه خواندم ميدانستم در موردش خواهيد نوشت.
پاسخحذفافسوس...
بله دوست گرامي
پاسخحذفمتأسفانه نوستالژي 10-15 ساله ما و شايد 30-35 ساله شما بايگاني شد ... البته بتهوون الان يكي دو سالي هست كه عملاً تعطيل شده. اصلاً از وقتي كه به ميرداماد منتقل شد، ديگر آن بتهوون چهارراه وليعصر نشد كه نشد. من هم چهار سالي را كه بعد از ظهرها در راه برگشت از البرز تا خانه سري به آنجا ميزدم را هيچ وقت از ياد نميبرم.
مطلب شما که به آخر رسید ، دلم هری ریخت این حقیقت تلخ گریز ناپذیری است در این مرز پرگهر
پاسخحذفvaghti mashin oomad too bazar gariforoshia ham tatil shodan, joz oona ke khodeshoon ro vefgh dadan. dar dorani ke asheghan moosiqi CD ro bikhial copy mikonan va bazar shode mp3 va download...dir ya zood shoma ham tatil mishi aziz.
پاسخحذف