عجب داستانی است این کتابخانه وست ونکوور، و عجب تر داستانی است این حس نوستالژی
به عادت شنبه صبح در کتابخانه پرسه می زدم، در عکس ببینید چه کاستی پیدا کردم، و تجسم کنید حال آدمی را به شدت گرفتار حس نوستالژی، و دوستدار مرحوم فریدون فرخزاد، و عاشق مرحوم فروغ. این جاست که به قول اینجاییها
بیستوپنجم شهریور سی وشش متولد شدم، و این شد که تا قبل از سال پنجاه وهفت هر سال همین روز شهر را برایم آذین میبستند! بعدها مهندس راه وساختمان شدم و طراح استراکچر یا سازه که هیچ ربط به ساز ندارد! ولی خوب، گاهی آرشهای به ویولنم میکشم. گاهی هم شعری مینویسم برای خودم. در سنه دوهزاروسه در تولدی دوباره به دنیای نو کوچ کردم، چهاردهم مارس بود، یک هفته به نوروز
نگاه كن كه غم درون ديده ام چگونه قطره قطره آب مي شود....چگونه سايه ....
پاسخحذف